|
شنبه 8 آذر 1393برچسب:, :: 18:47 :: نويسنده : هستی
قبل از نهار هی دورو برت را نگاه میکنی؛شاید خجالت میکشیدی،یادم نکردی!بعد از انجام چند کاردرحالیکه تلویزیون نگاه میکردی،شام خوردی،بازم بامن صحبت نکردی!به خانوادت شب بخیر گفتی و خوابیدی.نمیدانم چرا به من شب بخیر نگفتی؛اما اشکال ندارد مگر صبح به من سلام کردی؟! صورتت را که خسته ی تکرار یکنواختی های روزمره بود لمس کردم چقدر مشتاقم که بگویم چطور می توانی زندیگه زیباتر و مفیدتری را تجربه کنی،احتمالا متوجه نشدی که من در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من آنقدر دوستت دارم که همیشه منتطرتم،منتظر یک سر تکان دادن،یک دعا،یک فکر یا گوشه ای از قلبت که بسوی منآید، به امید روزی که کمی به من وقت بدهی بخاطر خودت! آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگرنه عیبی ندارد من همیشه دوستت دارم ،خدا نظرات شما عزیزان:
![]() |