|
جمعه 19 دی 1393برچسب:, :: 17:11 :: نويسنده : هستی
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش
قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینی با النگویش
مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
که در باغی درختی مهربان را آلبالویش
کسوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
اگر پیچ امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش
تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت می کند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش
رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش
![]()
جمعه 19 دی 1393برچسب:, :: 17:11 :: نويسنده : هستی
عالم ز برایت آفریدم، گله کردی*
از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی*
گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی*
جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی*
گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
بر بخشش بی منت من هم گله کردی*
با این که گنه کاری و فسق تو عیان است
خواهان توأم، تویی که از من گله کردی*
هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم
با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی*
صد بار تو را مونس جانم طلبیدم
از صحبت با مونس جانت، گله کردی*
رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
با این که نماز تو خریدم، گله کردی*
بس نیست دیگر بندگی و طاعت شیطان؟؟
بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!
از عالم و آدم گله کردی و شکایت
خود باز خریدم گله ات را، گله کردی
![]()
جمعه 19 دی 1393برچسب:, :: 17:11 :: نويسنده : هستی
پدر پشت در نقاب خنده هایش را می زند
و غم هایش را در جیبش می ریزد و وارد خانه می شود
پدر ناراحتی هایش را پشت روزنامه پنهان می کند
پدر در تمام آینه ها فریاد می زند : حال من خوب است
پدر دوستت دارم ها را با چشمانش می گوید چون عشق پدر همیشگی است
پدر ، سایبان لحظه های بارانی
چشمان پدر ، شعری است مردانه
پدر سرباز کهنه کار جبهه های روزگار
پدر برای من همیشه پدر خواهد ماند
![]()
یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, :: 23:27 :: نويسنده : هستی
ن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان می باید
هر شیشه که بشکند ندارد قیمت
جز شیشه دل که قیمتش افزاید !
![]()
یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, :: 23:25 :: نويسنده : هستی
عاشقى چيزى براى هديه نيست, طرح دريا و غروب گريه نيست، عاشقى يک کلبه ويرانه نيست، صحبت از شمع و گل و پروانه نيست، عاشقى تنهاى تنها يک تب است، بى تو مردن در سکوت يک شب است
![]()
یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, :: 23:24 :: نويسنده : هستی
گریه نمیکنم،
نه اینکه سنگم
گریه غرورمو بهم میزنه
مردبرای هضم دلتنگیاش،
گریه نمیکنه قدم میزنه..
اگه یکی باشه منو بفهمه
براش غرورمو بهم میزنم
گریه که سهله
زیر چتر شونش
تا آخر دنیا قدم میزنم…
![]()
یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, :: 23:22 :: نويسنده : هستی
ﺗـــــﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﺍﯾـــﻦ ﺍﺳــــت
ڪــــﻪ ﯾـڪ ﺷــــﺐ
ﺑﺨــــــﻮﺍﻫﮯ ﺑــــﮧ ﺧــــﻮﺍﺑــــﻢ ﺑﯿـــــﺎﯾــــﮯ
ﻭ ﻣــــﻦ !!…
ﻫـــــﻤﭽــــﻨﺎﻥ ﺑــــﻪ ﯾــــﺎﺩﺕ
ﺑﯿـــــﺪﺍﺭ ﻧﺸـــــﺴﺘﮧ ﺑﺎﺷــــﻢ . . .! ! !
![]()
یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, :: 23:16 :: نويسنده : هستی
دل تنـــــــگم.......
دل تنــــــــــگــــــ آن روزهـــــــــا
ک نمیـــــــدانم محبتهایــــــش توهــــــــم من بــــــــــــود!!!!
یا تــــرحم او؟؟!!!!!!!!!!!!!!
![]()
یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, :: 23:10 :: نويسنده : هستی
ﻓﺮدا ﺗﻮ ﻫــــــــــﻢ ﺗﻨﻬﺎﻳـــﮯ ...
ﺁﻧـڪـﮧ دﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﻳﻨﻘـدﺭ ﻣﺤـڪﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﮮ
دیرﻭﺯ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻦ ﺑــــــــــﻮد !
دﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺧﺴــــــــــﺘﻪ ﻧڪﻦ ...
ﻣﺤـڪﻡ ﻳﺎ ﺁﺭﺍﻡ !
ﻓﺮدﺍ ﺗﻮ ﻫــــــــــﻢ ﺗﻨﻬﺎﻳـــﮯ .......
![]()
یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, :: 23:10 :: نويسنده : هستی
دســتــهــایــــت کــه مــالِ مــــن بــــاشــــد...
هــیــچــکــس
دیــگــــر مــــرا دســــتِ کــــم نــخــواهــــد گــــرفــــــت....
![]() ![]() ![]() |